انتخاب خبر: «نجات مادر» نام نمایشی بود که اوتسو کانتو کارگردان فنلاندی در بیست و دومین جشنواره بین المللی تئاتر کودک و نوجوان به روی صحنه برد. نمایش داستان دختری بود که می خواست مادرش را از دست یک موجود شرور نجات دهد اما ویژگی این نمایش طراحی لباس آن بود. همه موجودات و عناصر صحنه در یک لباس طراحی شده بود که موجب شگفتی تماشاگران را به بار آورد. در این گفت و گو اوتسو کانتو به تشریح چگونگی اجرای این نمایش می پردازد.
اولین باری است که به همدان آمدید؟
بله اولین بار هست که به همدان میآیم. اولین بار هست که به ایران میآییم و افتخاری برای من هست که در این کشور و در این جشنواره شرکت میکنم.
نمایش به چه زبانی است؟
اجرای مابه زبان انگلیسی است. قرار بود که ترجمه همزمان انجام شود اما چون کل اجرا به زبان انگلیسی است و خیلی دیالوگ دارد این اتفاق تمرکز تماشاچی را به هم میزد، از طرفی خواستند زیرنویس داشته باشیم که موافقت نکردیم چون کل تمرکز به سوی زیر نویس ها سوق داده می شد.
موضوع داستان نمایش چیست؟
«نجات مادر»داستان یک دختربچه شجاعی است که میخواهد مادرش را نجات دهد. وقتی این بچه به دنیا میآید یک حس دردی در سرش هست و از مادرش میخواهد که کمک کند تا این درد از بدنش بیرون برود. ولی مادرش نمیتواند چراکه اسیر یک موجود شروری شده است. این بچه تلاش میکند که مادرش را از دست آن موجود شرور نجات دهد و داستانهای مختلفی برای او اتفاق میافتد. اول میرود با یک قورباغه صحبت میکند و درخواست کمک میکند. قورباغه او را گول میزند و میخواهد که جای آن موجود شرور را به او نشان دهد چون آن موجود که بلو نام دارد اشکهای مادرش را میخورد. در بعضی از فرهنگها رنگ بلو یعنی رنگ آبی را نشانه افسردگی، نشانه دیپریشن (=depreishen) است. درواقع مادر افسرده است و خود را زندانی آن موجود می داند. دختر بچه بعد در یک بیابان با شتری مواجه میشود شتر جای آن موجود را به او نشان میدهد و کمی به آن نزدیک میشود. بعد یک دزد دریایی را می بیند کشتی آن دزد دریایی را میگیرد و شتر را به دزد دریایی میدهد با کشتی به دریا می رود درحال غرق شدن یک ماهیگیر نجاتش میدهد و بعد مسیرش را به سمت کوهستان ادامه میدهد. در کوهستان برف میآید بچه زیر بهمن میرود و بعد یک زن برفی نجاتشمی دهد. و آخرین قسمت داستان آن موجود شرور را در چشم اسکلت یک دایناسور پیدا می کند.
برخورد تماشاگر با نمایش چگونه است؟
دو قسمت از داستان هست که حالت تعاملی با بچهها دارد. یک قسمتی که بچه وارد دریا میشود و حالت موج و طوفان دریا که کشتی میخواهد بچه را نجات بدهد. کمک میخواهند ار بچه ها که با لباس موج را ایجاد کنند و صدای باد و طوفان را ایجاد کنند. و یک قسمت آخر هم که میخواهد مادرش را از شر آن موجود نجات بدهد بچه ها باید شکلک دربیاورند چراکه آن موجود با خنده از بین میرود. این موارد را با بازیگر همکاری می کند.
روند داستان نمایش طوری است که نگار براساس یک افسانه فنلاندی یا غربی هست؟
اصلا چنین چیزی نیست.
پس ایده داستان از کجا آمده است؟
کسی که لباس را طراحی کرده این داستان را به گفته است.
لباس بسیارجالب بود. میتوانند در صحرایی اجرا داشته باشند بدون، اینکه دکوری بزنند، یعنی همه چیز در یک لباس خلاصه شده وداستان از لباس بازیگر زاده می شود. این سبک خاصی در تئاتراست؟
اولین بار نیست که مثلا گروههای تئاتری طراحی صحنه را روی لباس انجام میدهند، ما ایده را داشتیم. مطلب دیگر این است که نویسنده ما این داستان را به این صورت نوشته است. یعنی ما ایده را دادیم، لباسها را که داشتیم ارائه دادیم و بعد بر اساس آن نویسنده این داستان را اینجوری خلق کرده است که با لباس به این شکل اجرا شود.
آنچه در مورد افسانه را که گفتم به نظر می رسد انگار نمایش بر اساس یک خرافهای راجع به رنگ آبی شکل گرفته است؟
بله. دقیقا همین است. در صحبت اولیه گفتم در بحث روانشناسی در بعضی کشورها آبی رنگ افسردگی هست.
بحث روانشناسی و مخاطب شناسی چگونه است. مثلا این نمایش برای چه مقطع سنی بود، بیشتر برای کودک بود؟
نمایش ما برای سن پنج تا هشت سال است. برای والدین هم میتواند جالب باشد. چون والدین میتوانند آن داستان و برداشت افسردگی را داشته باشند ولی بچهها آن ماجراجویی بچه را بیشتر به ذهنشان می سپارند و به افسردگی توجهی نمی کنند.
با تئاتر کودک ایران چقدر آشنایی دارید؟
زیاد آشنایی ندارم و در جشنواره یک اجرا بیشتر ندیدم.
با ایران چطور آشنا شدند؟
اولین باری هست که اینجا هستم.
از این جشنواره راضی هستید؟
بله. مطمئنا
در مورد دکور که خیلی ساده و راحت هست برعکس ایران که با تیر و تخته ساخته میشود. انگار از یک مرحله ای عبور کردهاید؟
اینها همه از پشم و نمد درست شدهاند.
آخرین اجرا که برای بزرگسال ساختم اجرایی در مورد بچه هایی بود که در جنگ جهانی از فنلاند به سوئد فرستاده و آواره شدند. آن را من برای بزرگسال ساختم. فقط یک سری حالت گیرههایی بود که من آنجا گذاشته بودم و داشتم داستان را میگفتم و هیچ صحنهای نداشتم. هیچ طراح صحنهای نداشتم.
اینکار تک پرسناژی بود و در ایران کمتر اینکار را دیدهایم. در اینجا میگویند که خستهکننده هست. آنجا (فنلاند) چطور است؟
برای آنها خستهکننده نیست چون زبان انگلیسی را خوب میفهمند و ارتباط برقرار میکنند. متوجه میشدم که تماشاگران متوجه نمیشوند و سعی میکردم جوری منظورم را بفهمانم. در آخرین اجرا سعی کردم بیشتر بخندانم و کاری کنم که مخاطبان بیشتر بخندند.
دوست دارید که باز هم ایران بیایید؟
بله. دقیقا. به ندرت میشود که به ایران بیائیم. سخت است و برای ویزا گرفتن خیلی راحت نیستم.
گفتگو: حسین زندی